آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات پسرم

خونه خاله کدوم وره

سلام عزیزم تاج سرم نازگلم روز چهار شنبه عمو حمید برای موقعیت کاری رفت کاشان ما هم چون خاله نرگس تنها بود بابایی گفت برید بمونید خونه اونا شب بابا جون ما رو برد داشتیم میرفتیم برفی      می یومد که ما اینقدر خوشحال شده بودیم که حد نداشت همش میگفتم آخ جون آیدین  فردا صبح با نگار و حسام  میرید حیاط برف بازی میکنید  عزیز  و زندایی هنگامه هم اومدن و  با هم خوابیدیم  شب ساعت ٢ بود نمیخوابیدی همش صحبت میکردی نگار و حسام خوابیده بودن آیدین جیگر من همش برای زندایش قصه میگفت تا ساعت شد ٣  نصفه شب  خوابت برد صبح از خواب بیدار شدیم و خاله ...
14 دی 1392

شال و کلاه

  شال و کلاه زمستانی آیدین توپول سلام عزیزم آیدین مامان امسال مامانی هنرمند شده و برات یه شال و کلاه و خوشگل بافتم با قلاب رفتم کاموا و قلاب خریدم و شورع کردم به بافتن اصلا" بلد نبودم یه کم سری زدم به سایت قلاب بافی بالاخره چند تا مدل دیدم و خوشم اومد و بافتم  به نظر خودم که خیلی قشنگ شده با این حال که دست اولم هست در حال بافتن همش می یومدی می گفتی مامان چی کار می کنی منم می گم برات دارم کلاه می بافم میگی کلاه سربازی میگم نه کلاه زمستانی بزاری بری مهمونی چون سی دی سربازی بابا رو دیدی ،سربازا  کلاه دارن میگی از اونا میخوام خلاصه بافتم خوشت اومد اینقدر خوشحال شدی منم خوش...
10 دی 1392

کتاب داستان آیدین جون

  مردی که یک روز راه رفته بود   مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند. کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند. یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی لاغر گفت: « اول من دیدمش. مال من است. » ماهی تپل گفت: « کجای کاری؟ من از آ...
10 دی 1392

شعر سوم آیدین

    پاییزه پاییزه برگ درخت میمیزه مامان جونم بیدار شو چایی بزار به بنجون بابا جونم بخوره آیدینشو بوس کنه (بره سرکار ) بره سر کار  از خودت درست کردی ...
10 دی 1392

شب چله

  سلام خوشگلم عزیز دلم یه کم دیر شد تا یادگاری بزارم  چون اینترنت مشکل داشت عزیزم  امسال قرار بود بریم شمال خونه ننه جون  شب چله رو اونجا باشیم ولی به خاطر هوا نرفتیم و به بابا جون گفتم امکان داره جاده برف باشه نریم بابایی خیلی دوست داشت بره پیش مامان و برادرش باشه چون دلش خیلی براشون تنگ شده  خلاصه اینکه نتونستیم و رفتیم خونه عزیز و آقاجون همه خونه آقاجون اینا بودن ٣تازندایی و دایی ها و خالینا هم اونجا همه با هم جمع بودیم خیلی خوش گذشت عزیز شام  درست کرد و من زودتر از همه رفته بودم همه چیزو آماده کردم   و همه اومدن و  شام خوردیم و  خیلی خوش گذشت  آیدین و نگار و حسام هم حسا...
10 دی 1392

ماجرای آرایشگاه آیدین خان

                                                                     قبل از آرایشگاه بعد از آرایشگاه بعد از آرایشگاه   سلام و صد سلام به آقا گل پسری خوبی الهی که همیشه خوب باشی و صحت و سلامت باشی در مورد این آرایشگاه رفتن می خوام بنویسم خیلی از آرایشگاه میترسی  و همچنین بدت می...
10 دی 1392
1